غربت بيكرانه
سلام بر حسين آن برگزيده ي حق براي شهادت كه تاريخ را گواهي فراخواند.
حنجره ي سوزناك او در آن غربت بيكرانه، خطاب به هستي بود كه جان ها را شعله ورساخت و دلها را بيدار كرد.
حسين عليه السلام در تنهايي خويش كه تنهايي حقيقت بود، با پرسشي بزرگ، پاسخي عاشقانه مي طلبيد، پاسخي از سر آگاهي و معرفت اما آن روز هيچ حنجره اي به لبيكي معطر نشد و هيچ دستي به ياري برنخاست، گامها به ترديد خو كرده و پيش نمي رفتند.
او تنها و بي پاسخ ايستاده بود، ايستاده ي ايستاده.
سوگ بزرگ فرزندان، غم كمر شكن برادران، شهادت جانسوز صحابه، گرماي سوزان، عطش و تشنگي كودكان و نگاه هاي پر از پرسش خيمه نشينان، هيچكدام او را به خستگي نكشانده بود. و اين از چهره ي برافروخته اش نمايان بود.
حسين عليه السلام در غربت بي ساحل خويش، همراه مي طلبيد و هيچ لبيكي، سكوت صحرا را نمي شكست.
ثارالله عليه السلام تنهاي تنها ايستاده بود با پرسش بلند و پر از راز
هل من ناصرينصرني؟
و
هل من معين يعينني؟