آسمان ابري
08 آذر 1390 توسط گم کرده ره
آب را گل نکنید
شاید از دور علمدارِ حسین
مشک طفلان بر دوش
زخم و خون بر اندام
می رِسد تا که از این آب روان
پر کند مشک تهی
ببرد جرعه ی آبی برساند به حرم
تا علی اصغرِ بی شیرِ رباب
نفسش تازه شود
و بخوابد آرام
آب را گل نکنید
که عزیزان حسین
همگی خیره به راهند که ساقی آید
و به انگشت کرم
گره کورِ عطش بگشاید
آب را گل نکنید
که در این نزدیکی
عابدی تشنه لب و بیمارست
در تب و گریه اسیر
عمه اش این دو ، سه شب
تاسحر بیدارست
آب را گِل نکُنید
که بود مهریه ی مادرشان
نه همین آب
که هر جای دگر رودی و نهری جاریست
مهر زهرای بتولست.
از اینست که من می گویم:
آب را گل نکنید
آب را گل نکنید…