به سوی شام
مأموران ابن زیاد، خاندان پیامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را سوار بر شتران بی جهاز از شهرها و روستاها عبور می دادند تا شیعیان، درس عبرت گرفته، فکر مبارزه با یزید را از سر بیرون آورند.
کاروان اهل بیت رسالت علیهم السلام در روز اول ماه صفر سال 61 وارد شام شدند.
شمر (لعنت الله عليه) دستور داد سرهای شهدا را در میان کاروان قرار داده و اسرا را از مرکز پر جمعیت عبور دهند.
هنگامی که اسیران را از خیابانهای شام عبور می دادند، پیرمردی خود را به امام زین العابدین (عليه السلام) رساند و با لحن تحقیرآمیزی گفت:
خدا را سپاس که شما را کشت، شاخ و برگتان را سوزاند و امیرالمؤمنین (یزید) را بر شما پیروز کرد.
امام سجاد (عليه السلام) با اینکه از رنج سفر خسته و افسرده بود ولی با آوایی ملکوتی و چهره ای رئوف بدون اینکه خشمگین شود به پیرمرد فرمود:
ای مرد، آیا قرآن خوانده ای؟
بلی
آیا آیه ی «قل لا أسئلکم علیه اجر الا المودة فی القربی» را به خاطر داری؟
بلی این آیه را بارها تلاوت کرده ام.
ای مرد ما «ذوی القربی» هستیم؛ و سپس خود را معرفی کرد.
تو رابه خدا سوگند آیا زین العابدین(عليه السلام) تویی؟
بلی.
پیرمرد از گفته ی خود پیشمان شد و گفت:
به خدا سوگند من هرگز ندانستم که محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به غیر یزید و خویشان او خویشاوندی دیگر هست.
آنگاه اشک از دیدگانش جاری شد و عمامه از سر برگرفت و سر به آسمان بلند کرده و گفت:
بار الها من از دشمنان آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، از جن و انس، به سوی تو بیزاری می جویم.
سپس از امام پرسید آیا توبه ی من قبول است؟ حضرت فرمود: بلی، خدا توبه ی تو را می پذیرد و تو به ما خواهی پیوست.
یزید از این ماجرا آگاهی یافت و فرمان داد او را به شهادت رساندند.